جدول جو
جدول جو

معنی گوش پیل - جستجوی لغت در جدول جو

گوش پیل(شِ)
گوش فیل. اذن فیل، نامی های دوچشمه را (درالفبا) : و ها از بسیار گونه کنند، های دوچشمه که دو صفر متصاعد بر سر هم باشند آن را گوش پیل خوانند... (راحهالصدور ص 444 فی معرفه اصول الخط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوش پیچ
تصویر گوش پیچ
پیچ دهندۀ گوش، آنکه گوش کسی را به جهت تنبیه بپیچاند، گوش مال دهنده، برای مثال چو گشت آسمانم چنین گوش پیچ / نباید برآوردن آواز هیچ (نظامی۶ - ۱۱۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش فیل
تصویر گوش فیل
پیلگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش تیز
تصویر گوش تیز
آنکه قوۀ شنوایی قوی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
نوعی از صدف از طایفۀ حیوانات ناعمه یا عدیم الفقار. (یادداشت مؤلف) ، نفخ غدۀ زیرگوش. نکاف و آن آماس نکف یعنی غده های خرد که در بن زنخ میان نرمی گوش و پس گوش است باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ پَ / پِ)
راهوار. خوش رفتار. (یادداشت مؤلف). خوش قدم. خوش راه:
گر بزد مر اسب را آن کینه کیش
آن نزد بر اسب زد بر سکسکیش
تا ز سکسک وارهد خوش پی شود
شیره را زندان کنی تا می شود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گُنْ گی)
بنا به گفتۀ گزنفون، نام کسی بوده است که در جنگ پارسیان باایرتریها، طرفدار ایران شد و از طرف دربار ایران حکومت چهار شهر به وی اعطا گردید و اعقاب او این شهرهارا در زمان اردشیر دوم نیز در دست داشتند و بر آنهاحکمروائی میکردند. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 670)
لغت نامه دهخدا
(شِ چَ چِ)
دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 12هزارگزی شمال باختری دورود به بروجرد. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 247 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تیزگوش، رجوع به تیزگوش شود
لغت نامه دهخدا
قسمی گل
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ گَ)
بمجاز آزاردهنده، اذیت کننده:
چو من بلبلی را بود ناگزیر
از این گوش گیران شوم گوشه گیر،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
شخصی که صاحب سلیقه و میرزامنش باشد. (آنندراج). عاقل. باسلیقه. شریف. نامدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پیچندۀ گوش، پیچندۀ گوش و تاب دهنده آن تأدیب یا سیاست را، گوشمال دهنده:
چو گشت آسمانم چنین گوش پیچ
نباید برآوردن آواز هیچ،
نظامی،
،
گوشمال، (برهان) (غیاث)، سیاست و یا گوشمال، (ناظم الاطباء)، برای تأدیب یا مجازات، گوش کسی را پیچاندن، (فرهنگ نظام) :
وگرنه چنانت دهم گوش پیچ
که دانی که هیچی و کمتر ز هیچ،
نظامی،
،
پارچه ای را نیز گویند که به جهت دفع سرما بر دور سر و گوش پیچند، (برهان)، شالی را گویند که به واسطۀ دفع اذیت سرما بر گوش پیچند، (آنندراج)، یک نوع زینتی که در عمامه گذارند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گیاهی که نام علمی آن آروم کولوکازیا و یا آروم اسکولنتا است و آن را به عربی قلقاس الفیل و به فارسی قلقاس و گوش فیل می گویند. (از واژه نامۀ گیاهی دکتر اسماعیل زاهدی ص 31) ، قسمی از حلویات. قسمی شیرینی از آرد و تخم و مرغ و قند سوده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوش تیز
تصویر گوش تیز
آنکه قوه شنوایی اش قوی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش چین
تصویر گوش چین
آنکه هر چه بشنود پیش دیگران باز گوید
فرهنگ لغت هوشیار
مانند گوش فیل، درختچه ای از تیره کاکتوسها که دارای ساقه گوشت دار و شاخه های برگی شکل و مسطح است و گلهایش سفید یا قرمزند. میوه این گیاه خوراکی است. محل رویش گیاه مذکور در مناطق گرم است
فرهنگ لغت هوشیار
گوش کننده، آزار دهنده اذیت کننده: چو من بلبلی را بود ناگزیر ازین گوش گیران شوم گوشه گیر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری از شاخه نرم تنان و از دسته تبر پاییان که فسیل صدفهایش از دوران دوم زمین شناسی ببعد در طبقات زمین پیدا میشود. این جانور در اکثر دریا ها میزید، اوریون
فرهنگ لغت هوشیار
پیچنده گوش، آنکه گوش دیگری را برای تنبیه و سیاست تاب دهد گوشمال دهنده: چو گشت آسمانم چنین گوش پیچ نباید بر آوردن آواز هیچ. (نظامی)، گوشمال تنبیه، پارچه و شالی که به جهت دفع سرما بر دور سر و گوش پیچند، نوعی زینت که در عمامه گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از راسته تک لپه ییها که جزو تیره قلقاسها میباشد. گیاهی است علفی و دارای ساقه زیر زمینی غده یی و با گلهای معطر که اصل آن از هندوستان است و از آنجا به دیگر نواحی برده شده است آرن فیل گوش لوف حیه لوف الحیه لوف ارقط دراقیون لوف کبیر آذان الفیل لوف مستطیل اذن القسیس شجره التنین خبز القرود غرغنطیه ارون، نوعی شیرینی. طرز تهیه: 75 گرم آرد سفید را با یک استکان شیر و 6 عدد زرده تخم مرغ و یک سفیده خمیر کرده بگلوله های کوچکی تقسیم کنند و هر یک از گلوله ها را پهن و نازک کرده بهر شکل که خواهند می برند و یکی یکی آنها را در روغن داغ فرو برده نزدیک سرخ شدن بیرون آرند و خاکه قند روی آن پاشند
فرهنگ لغت هوشیار
خوش قدم، مبارک پی، فرخنده پی
متضاد: بدقدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درد و ورمی که در گوش پیدا شود، اریون
فرهنگ گویش مازندرانی
محفظه ی آب شش ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
شیب دار، سطح شیب دار
فرهنگ گویش مازندرانی